برای پسدادن بلیت اتوبوس منتظر بودم تا مسوؤل دفتر بلیتفروشی از نماز برگردد. آن سوی پیادهرو جوانی که ظاهرش شبیه جوانهای دهه50 بود؛ کیسهای بر کول داشت و در دستش ضربی گرفته بود و میزد. توی کیسه پلاستیکیاش چند ضرب دیگر منتظر مشتری بودند. صدای ضرب چندان گوش نواز نبود. البته از ضرب ارزانقیمت دستفروش نزدیک حرم انتظار بیش از این، کمانصافی است.
دلم برای فروشنده سوخت. پیش خودم گفتم آخر توی شهر قم، نزدیک حرم، ضرب بدساخت خریدار ندارد. کمکم اطراف فروشنده شلوغ شد. رهگذرها با شنیدن صدای ضرب برمیگشتند و نگاهی میکردند و قیمت را میپرسیدند. چند دقیقهای که آنجا بودم چند مشتری خوب پیدا کرد.
صدای ضرب برای مردم جذاب بود.